پاییز برگ ریز هزار رنگ
(پاییز می رسد که مرا مبتلا کند)
شاعر: علیرضا بدیع
????????????????????????????????????????
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند
او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ
او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ
شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش… صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
پاییز مرا به یاد مادر بزرگ مهربانم می آورد؛ زمانی که کودک بودم و روی ایوان خانه مادر بزرگ بازی میکردم ،مادربزرگ روی ایوان قند می شکست با آن قندشکن نقره ای و من با شنیدن صدای آن به یاد خردشدن برگ های پاییزی درزیر پای رهگذران می افتادم و مادر بزرگ قند می شکست و من بهترین لحظات را درکنارش می گذراندم.
پاییز می آید تا مرا مبتلا کند
پاییز ?پاییز?پاییز?پاییز?پاییز?پاییز?پاییز?