پشت پنجره
هوا کم کم سرد می شود ومن پشت پنجره اتاقم به دور دستها مینگرم، جاده روستایی که انگار تا بینهایت ادامه دارد.
باران می بارد و آدمی دلخوش به عبور عابری است که رنگی آشنا داشته باشد و من امیدوارپشت پنجره.
جاده در باران تماشایی تر است؛ هنگام غروب صدای اردک های همسایه که آرام آرام وبا نظمی توصیف نشدنی بدنبال هم به خانه می آیند گوش را می نوازد و تو مسحور از این اعجازی که چگونه طبیعت برای خواب شبانه و آرامش ابدیش مهیا می شود .
دنیای خیال انگیز من از پشت پنجره ای آغاز می شود که رویاهایم را برای همیشه درخود ثبت کرده است.
پشت پنجره فصل ها را باخود همراه دارد گاهی بهاری ، گاهی پاییزی، گاه تابستانی و گاهی زمستانی اما با همه ای این فصل یک چیز در پشت پنجره همیشه تنهاست وآن خیال من است که تنها در انتظار آمدن تو روزها را شب میکند و منتظرم و انتظار کاری است سخت.